پسر تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را
دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
وتو رفتی و هنوز و سالهاست که در گوش
من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت
دختر
من به تو خندیدم چون که میدانستم تو به چه دلهره
از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید ونمیدانستی باغبان باغچه ی همسایه پدر پیر من است
من به تو خندیدم تا که با خنده ی خود پاسخ عشق
تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت برو
چون نمیخواست بخاطر بسپارد گریه ی تلخ تورا
ومن رفتم وهنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان میدهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه میشد باغچه ی
خانه ما سیب نداشت
سیب
دخترک خندید و پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش میخواست حرمت باغچه و دختر
کم سالش را از پسر پس گیرد
غضب آلود به او کرد نگاه!
این وسط من بودم سیب دندان زده ای که روی خاک
افتادم
هر دو را بغض ربود
دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت
او یقینا پی معشوق خودش می آید
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود
مطمانا پشیمان شده برمیگردد
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت